زندگی نامه گل زنگدیم

بدون عنوان

به نام خدا سلام به همه امروز دوشنبه 25 اسفند سال 1393 وتنها چهار روز دیگه تا عید سال 94 داریم. من باز امروز یکم ازخاطرات گذشته پسرم براتون میگم ، از شلوغ کاریاش، بازیگوشیاش و........اره پرهام هزار ماشالله یک جا نمیشینه همش تو فعالیت و فقط عشقشم ماشین بازیه. به خدا اونقدر ماشین من برای این پسر خریدم که نگو ولی از این ور می خرم از اون ور دو روز نشده دخلشو در میاره منم که میگم فدای سرش پرهام دیگه راستی اینا بگم دیشب اومدم خونه خسته بهم میگه بابا لواشک می خوام، بهش می گم بابا تازه از سر کار اومدم خسته ام باشه بعد فردا برات می خرم ولی اون میگفت نه همین الان می خوام منم گفتم باشه بهت پول می دم خودت برو بخر، بچه پرو پول گرفته رفته م...
25 اسفند 1393

بدون عنوان

سلام امروز چهارشنبه بیستم اسفند 1393 وتنها نه روز دیگه تا عید مونده ما امسال عید اول با خانواده خانمم میریم بروجرد آخه دایش از مکه اومده و میخواد سوم عید جشن بگیره همه فامیلم دعوت کرده ما اول میریم اونجا بعد با آقا پرهام ومامانش میریم خمین خونه آقایش و مامانیش.پرهام خان خیلی دوست داره بره خمین و همش زنگ میزنه میگه اگه اومدم اونجا بریم آب بازی ولی بچ م نمیدونه با این خشک سالی آبی دیگه نیست .خب بگذریم پرهام من خیلی شلوغ شده .البته شلوغ کاریشم با نمک و همش آدم و میخندونه ماشالله فعالیتش زیاد شده قربونش برم انشالله به خدا من ومامانش براش میمیریم .ما پارسال رفته بودیم عروسی دختر عمه خودم که آقا پرهام چندتا عکس خودش با دختر عموهاش باهم گرفتن...
20 اسفند 1393

بدون عنوان

با سلام: امروز دوشنبه 11 اسفند سال 93 ، بازم امروز اومدم تا از خاطرات کوچولومون براتون بگم راستی یادتون هست گفتم پرهام میز عسلی انداخته رو پای مامانش ، حالا امروز مامانش زنگ زده که از درد پا دارم میمیرم منم بهش گفتم آژانس بگیر برو بیمارستان ،بنده خدا همسرم رفته دکتر از پاش عکس انداخته گفته تا یک هفته نباید پاتا تکون بدی اونم وسایل جمع کرده رفته خونه مامانش تا تو طول این یک هفته پاشو تکون نده چون اگه به پاش فشار بیاد احتمال اینکه بشکنه زیاده. شب عیدی ببینید این بچه ناقلا چه کاری دستمون داد.خب بگذریم بازم اومدم تا از خاطرات پسرمون و خدمون براتون بگیم البته برای خودشم خوبه چون وقتی بزرگ شد واون موقع این مطالب بخونه میفهمه که چ...
11 اسفند 1393

بدون عنوان

با سلام امروزیکشنبه10اسفند سال 1393هست ما  دوباره اومدیم تا یکسری دیگه از خاطرات پرهام خان توی وبلاگش بزاریم .کوچولوی ما دیروز میز عسلی خونه مادر بزرگشو انداخت روی پای مامانش و اونا بدجور زخمی کرد طوری که مامانش اصلا نمیتونست راه بره بعدم که بهش میگی بابا چرا اینکار کردی بهمون میخنده ناقلای شیطون.خب بگذریم بزار چندتا عکس از یک سالگی پرهام براش تو وبلاگش بزارم تا بدونه که من ومامانش چقدر دوسش داریم وبه یادش هستیم     این عکس برای اولین ماه محرم که پسرم به همراه من ومامانش تو مراسم تاسوعا وعاشورای حسینی شرکت کرد . این عکسم برای زمانیه که کوچولو ما با روروکش تو خونه برای خودش دو...
10 اسفند 1393

زنگی نامه هفته به هفته پرهام سعیدی

به نام خدا با سلام: مطالبی که میخونید خاطرات وزندگی نامه پسرم پرهام سعیدی است که من سعی کردم هفته به هفته به این مطالب اضافه کنم .امروز پرهام من سه سال و نیمشه ولی من سعی دارم که با نوشتن مطالب و کارهایی که اون هفته به هفته انجام می ده بهش بگیم که من ومادرش همیشه به یادش هستیم وخواهیم بود امیدوارم این مطالب طوری باشه که وقتی بزرگ شد بدونه ما همیشه به یاد اون بودیم و دوست داریم پسرمون نیز همیشه به یاد ما باشه.این عکسی که انداختم برای زمانیه که تازه به دنیا اومده بود وفقط یک ماه بود چشم به این جهان گشوده بود.  ...
9 اسفند 1393
1